نازی سرماخورده و خیلی بیقرار , دیشب تا صبح نتونستیم خوب بخوابیم بس که نازی بیقرار بود.
خاله منیر داره بر میگرده ایران , ما مجبوریم که بریم خرید و نازی اصلا بیرون برای خرید کردن رو دوست نداره , فقط میخواد هر جا که هست بازی کنه
دیروز که رفته بودیم خرید نازی از لای ردیفهای لباس می رفت و من به دنبالش یاد فیلم ( babay on holiday) افتادم (واقعا که شیطونی مادر
وقتی که برنامه (چرا) رو میبینه که شعر میخونه نازی هم شروع میکنه به زمزمه کردن یک چیزهای مثل اینکه میخواد با اونا هم خوانی کنه.