یکشنبه شب رفتیم برای نازی روروک خریدیم + توپ و یک خونه
روروک رو دوست داره ولی صدای حیوانات که روی برد هست خیلی براش جالب نیست اما خیلی زود حوصله اش سر می ره .
این روزها کم کم روی زانوهاش خودش رو بلند می کنه و مسافت کوتاهی هم میره, سوپ مرغ دوست داره, وقتی شبها با هم میریم پیاده روی هم بیسکویت می خوره.ساعت خوابش هم کمی عوض شده.
دیشب هم ماجی به دیدن ما اومد آرزو میکنم که خونش بیاد نزدیک ما .
حمید هم حسابی مشغول.
ماه رمضان هم داره میاد ولی هنوز تصمیم نگرفتم که چیکار کنم.