Saturday, November 20, 2004

تب, چشم نظر

هفته گذشته نازی شب ها رو تب داشت و روزها هم بی قرار بود بردیمش دکتر , گفتن که چیزی دیده نمیشه و مشکلی نداره
من خیلی نگران بودم از یک طرف شب بی خوابی و نگرانی روز اعصابم رو حسابی به هم ریخته بود تا اینکه به این فکر افتادم به مامان بگم که براش چشم نظر بگیرن , براش گرفتن و به اسم باباجونش افتاد, حمید میگفت اگه غیر از این بود شک میکردم که بلافاصله همون روز هم تبش قطع شد !!!!!

خدا به من صبر بده که مشکلات زندگی رو تحمل کنم و به حمید که منو ( طفلی حمید).