Saturday, December 18, 2010

این روزهای نازنین

حال و احوال نازنین در این روزها از زبان خودش
confiuse , jealous,excited
***
شب دوم که خونه بودم من و نازنین حسابی گریه کردیم ,
نازنین میگفت: من فکر نمیکردم وقتی کتایون بیاد همه چیز عوض میشه
تو عوض شدی , بابا عوض شده , لایفمون عوض شده , حتی خودم نمیدونم چرا عوض شدم !!!
با هم صحبت کردیم , آروم شدیم , به هم قول دادیم که اگه هر چی عوض بشه رابطه ما با همدیگه هیچ وقت عوض نمیشه
***
حمید داره قربون صدقه کتایون میره که نازنین از تو اتافش میگه: بابا خیلی هم لوسش نکن!!!
***
از راه که میرسه هنوز لپاش از سرما سرخ که میخواد کتایون ببوسه , بغلش کنه
کتایون هنوز داره شیر میخوره که میخواد بادگلو بگیره ازش
نازنین نمی خواد مسئول لباس و حوله باشه , فقط میخواد حمومش کنه

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 3:51 AM?? U?U??´??U?...

قدم نورسیده مبارک مهری جان...انشالله مثل نازنین دختر خوبی باشه براتون و زیر سایه شما بزرگ بشه.دختر نعمته به خدا.
مراقب نازی باش و یک روزهایی رو فقط به اون اختصاص بده و دو تایی برین بیرون.
"یک دسته گل بنفشه"
مامان فرین

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?