Monday, November 15, 2010

نازنین میره بابا رو بیدار کنه
میگه: بابا پاشو قربونت برم با من یک دست شطرنج بازی کن
***
بهش میگم که قبلا که ما مدرسه میرفتیم هر روز چقدر مشق به ما میدادن که تمرین کنیم و دست خط مون هم خوب بشه
میگه: مامان مگه معلم هاتون خ-ر بودن که این همه مشق بهتون میدادن !!!
والا چی بگم
***
براش یک ست بازی فکری خریدیم که 10 تا بازی داره , از دیشب فقط شطرنج بازی میکنه
امروز با عمو عبدالله بازی میکرد , بهش گفت : میخوام یک کم چیتینگ کنم , عمو گفت: باشه
نازنین هم وزیر عمو رو برداشت انداخت پائین و دو تا مهره از حذف شده های خودش رو گذاشت بالا
ما مرده بودیم از خنده , گفتیم طفلکی روش نشده که یک دفعه شاه و برداره
***
امشب وقت خواب بیشتر از نداشته ها میگفت و دوست داره که موی بلند داشته باشه که تکون بخوره , ناخن بلند داشته باشه که استایل کنه , و خیلی چیزهای دیگه
ختم کلام بهش گفتم که اون که هستی رو دوست داشته باش تا وقتی که چیزهایی که نداری رو به دست بیاری