Saturday, January 15, 2005

نفس راحت

بالاخره خاله منیر اومد . لای لای لای لای لای
هفته گذشته خیلی خوب بود و در عین حال خسته کننده .
نازی حسابی عادت کرده بود به تو خونه موندن من
حالا نازی خودش دکی میکنه و قایم باشک بازی رو با پشت دیوار بودن و از چشم دور شدن بازی میکنه و کلی کیف میکنه
5 شنبه بود که یاد گرفت چطوری توی بوق فوت کنه که صداش در بیاد.
5شنبه شب یاد گرفت که چطور با نی نوشابه بخوره
کلمه های "بیا, بابا, ددی و دکی" رو خیلی قشنگ میگه
غذا هم که اصلا نمی خوره فقط ماست
ولی من امروز خیلی خیالم راحت ( الحق که هیچ چیز بهتر از خیال راحت نیست )
5شنبه که من اومدم سرکار نازی پیش باباجونش موند و بالاخره شیطنت کار دستش داد و خودش رو از تختش انداخت پائین از ارتفاعی حدود یک متر ( که خدا رو شکر بخیر گذشت )