Wednesday, December 22, 2004

اولین شب تنهایی

بابا ساعت 6.5 رفت فرودگاه , بعد از بدرقه بابا ما نرفتیم خونه , خیلی جاش خالی بود , رفتیم خونه فوضی خانم , تا 8.5 اونجا بودیم , اومدیم خونه و ساعت 9.5 خوابیدیم
نازنین اصلا دلش نمی خواست بخوابه با وجود اینکه چشمش پر از خواب بود, فکر کنم منتظر باباجونش بود.