Tuesday, February 06, 2007

نازنين بزرگتر شده

ديشب كه رفتم دنبال نازنين مثل هر شب با رژي رفتن ترامپولين، باباي رژي اومد و اينها دل پائين اومدن نداشتن ، از دهنم در رفت و به نازنين گفتم بيا ميبرمت خونه رژي كه باهاش بازي كني ، مثل برق پريدن بيرون از ترامپولين كه بريم، هر كار كردم نازنين يك قدم نيومد و پريد توي ماشين باباي رژي، التماس ميكردم بهش كه بيا بريم كلي روضه خوندم براش ولي انگار روضه هم دلش رو به رحم نياورد، قرارشد باباي رژي جلو بره و جايي وايسته نزديكاي خونه اشون كه من نازنين رو بگيرم، توي ماشين نازنين به رژي ميگه كه من نميام خونه اتون چون مامانم تنهاست ميرم خونه امون، رسيدم و نازنين رو بغل كردم كه رژي به گريه افتاد كه بايد بيايي خونه من ، نازنين هم كه گريه اونو ديد گفت : مامان من خونه تو نميام ميرم خونه رژي ، آه ه ه ه كه دوبار قانع كردن چقدر سخت بود ، به نازنين نگاه ميكردم كه چقدر دلش سوخته براي رژي و مونده توي دو راهي ،رژي آروم كرديم و قرار سوپر ماركت گذاشتيم كه ما بريم و اونا هم اگه چيزي لازم داشتن بيان، زودي نازنين رو گذاشتم و گازو گرفتم كه مبادايي نظرشون عوض بشه، حالا توي سوپرماركت نازنين وعده وعيد هاي منو يادم مياره كه منو نگذاشتي برم خونه رژي گفتي برام چيپس ميخري، برام چاكلت ميخري،.....
***
نازنين ميگه مامان چاكلت ميخوام ، بهش ميگم دستتو بشور ، جوراباتو در بيار ، لباستو عوض كن تا ببينم چي ميشه ، ميگه : مامان به فارسي بهت ميگم شكلات ميخوام!!! ، دوباره از اول تكرار ميكنم ، ميگه مامان : من خوابم مياد حال ندارم ، خودمو به نشنيدن ميزنم ، و تند تند دارم براش شام درست ميكنم ،هي دنبالم هرجا ميرم مياد و ميگه شكللات ميخوام ، وقتي ميبينه كه من نميشنوم ، ميره دم در حموم همه لباساشو در مياره و دستش و ميشوره و مياد ، ميگه : من شكلات ميخوام ، شامشو سير ميخوره و كرم كارامل ميخواد ، بهش ميدم تا حموم گرم بشه تام وجري ميبينه ، ميبرمش حموم ولي خواب كلافه اش كرده، شيشه رو ميدم دستش كه زير سشوار از حال ميره ، ميگذارمش توي جاش و كنارش دراز ميكشم ، نگاه ميكنم كه ساعت 9شده.
صبح هر كار ميكنم از خواب بيدار نميشه ، صدامو بلند ميكنم و ميگم كي اين شيشه چاكلت ميلك و ميخواد ، ميبنم دم در آشپزخونه وايستاده وميگه : نازي جون ، مثل بچه شير تا ته شيشه رو ميخوره و مست لذت ميشه چون به جا بوده
***
شنبه رفتيم بازار يك دوچرخه انتخاب كرد كه توي همه تك بود هم از قشنگي و هم ازقيمت ، 3-4 بار سوارشد وهي گفت مامان اينو برام بخر، هنوز دوماه نميشه كه براش اسكوتر خريديم ، دلم خيلي ميخواست بخرم براش ولي بهش گفتم نه مامان جون حالا نه بگذار باباجون بياد ببينيم بابائي چي ميگه بعد ، اينجا اينقدرتنوع توي وسايل و رخت و لباس هست كه هر روز اگه بري بازار جنس جديد و شيك هست ولي نبايد بچه فقط بشه ماشين مصرف كردن و ازهمه چيز و همه جا بيخبر، براش نخريدم و كلي دليل و حرف و صحبت ، دست ورداشت نميدونم فهميد من چي ميگم يا خسته شد از حرفهاي من !!!
***
داريم براي ايران رفتن خريد ميكنيم و هر روز كه وقت دارم ميرم بيرون و چيزي ميخرم ، توي فروشگاه من دارم لباس ميبينم كه نازنين ميره سروقت لوازم تحرير و كتابها ، ميبينيم با يك كتاب نقاشي و يك بسته ماژيك اومده كه من اينها رو ميخوام ، بهش ميگم كتاب ميخرم ولي ماژيك نه ، گريه ميكنه و ميگه ميخوام ولي من هنوز سر حرفم هستم ، زود ماژيك رو باز ميكنه و ميكشه روي كتاب ، بهش ميگم بده به خانم فروشنده تا پولش رو ندادم استفاده نكن، از اون خانم ميپرسم كه ماژيكي كه استفاده كرده رو ميتونم بر ندارم قبول ميكنه ، ولي نازنين ميفهمه چي گفتم و ميزنه زير گريه، هماهنگي انجام ميشه ، خونه ميرسيم ميگه ماژيكم نيست ، ماژيكهاي قديمي كه داره رو بهش ميدم و ميگم وقتي كه اينها تموم شد برات ميخرم ، تمام دست و پا و لباسش كه سفيد بوده با خط و نقطه ماژيك رنگ شده ، خسته شده و ميگذاره كنار حالا بايد بره حموم .

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 3:31 PM?? U?U??´??U?...

مهري جان سلام
اين نازنين خانم شما خيلي خوشگل و نازه براش اسفند دود كنين حتماً

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?