هفته گذشته شیرم خوب نبود و همش نازنین گرسنه می موند , اعصاب خودم و نازی خیلی خورد بود.دوباره افتادم به غذا خوردن انگار نمی شه من رژیم بگیرم !!!افسردگی گرفتم ولی نمی تونم وزن کم کنم ( خیلی عذاب , به خصوص که یکی از همکارام روی غذا خوردن من حساس شده)
امروز که فرصت شد بگم از یکی از همکارام , با کلاس ( نه مثل ما آدم عادی نیست !!!)و با سواد واسه هر چیزی استدلال خودش رو داره(منطقی) البته خوبیش اینه که هم معلم خوبیه ( فقط یک کم گوشه کنایه داره که به یادگیری میارزه) و بالاخره شاید اگر یک مشکل (غیر از مادر زن ) داشته باشه مشکل غذا خوردن منه که از وقتی ما با هم همکار شدیم یا من حامله بودم یا شیر ده و به قول ایشان هیچ وقت ندیده که من دهنم تکون نخوره.
ولی خدا کنه که هم مشکل همکارم حل بشه هم من بتونم با کم خوردن نازنین رو تغذیه کنم
"آمین"