Wednesday, July 27, 2005

دیدگاه دوستان

خانم صنعتی : نازی نشسته بود روی میز, شکلات صبحانه توی قاشق , هر کار میکردم که بخوره اینقدر دهنش رو سفت بسته بود که هر کار کردم باز نکرد, کمی از شکلات رو کشیدم روی لبش , زبونش در آورد و مزمزه کرد !!! بعد از دقایقی یک انگشت توی شیشه شکلات و چندی بعد چهار انگشت !!!
آقای جماعتی: نازی اومد توی اتاق منو بابک نشسته بودیم مشغول کار بودیم, سر نازی خورد به گوشه میز , زیر چشمی می دیدم داره به ما نگاه میکنه که ببینه عکس العمل ما چیه ولی گریه نمیگرد بعد از یکی دو دقیقه پرسیدم : عمو جون چی شد ؟ که دیدم زد زیر گریه

نازی: مامان , بابا پیتزا تون رو بخورین غیبت منو نکنین.