Sunday, February 05, 2006

تولد عمو محسن


ديشب تولد عمو محسن بود و من پيشنهاد دادم كه بيان خونه ما، نازنين فوق العاده خوشحال بود و اصلا سر جاي خودش بند نمي شد .
نازنين مرحله به مرحله تولد عمو جون حواسش بود كه چيكار ميكنن، كيك شمع نداشت نازنين ميخواست شمع فوت كنه ، رفتم شمع اوردم و روشن كردم ، ميديدم كه خوشحال بود و ذوق ميكرد براي عمو ، كم طاقت شده بودو همش انگشت ميزد به كيك
عمو جون تولدت مبارك و آرزوي 100 سال عمر با عزت ، سرافرازي و موفقيت برات داريم.

نازنين شده مثل وسيله ضبط و پخش ، براي همين ميترسم كه زياد ببرمش جايي ، توي مهد به اندازه كافي از بچه ها چيز ياد ميگيره و هر شب كه ميرم با يك كارش غافلگيرم ميكنه، خونه فوضي خانم هم كه قبلا هر شب ميرفتيم حالا شده هفته اي يك شب فقط دم در و احوالپرسي توي راهرو

شبها كه ميرم دنبال نازنين شعرهاي جديد ميخونه كه من از ريتم خوندنش متوجه ميشم كه يك شعر جديد و ناز و اداهاي متفاوت ، وسعي ميكنم كه كلمه اي پيدا كنم كه بفهمم چي ميخونه مثلا آخرين شعرهاش ايناست:
1-10 little indian
teady bear
are you sleepy
jingle bell
washing face
بابائي دوباره ديشب جاي تو پيش ما خالي بود و دلمون خيلي گرفت كه امسال تولدت رو با ما نبودي.

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 10:49 PM?? U?U??´??U?...

مرسی که عکس نازنین دختر رو گذاشتی.و خدا رو شکر که گوشش خوب شد...میفهمم چی میگی.ایشالا زودتر بابایی بیاد..........

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?