امروز صبح تا سپيده زد نيلوفر هم چشماشو به اين دنيا باز كرد ، اومد تا قشنگي رو به دنيا نشون بده ، اومد تا دل مامان و بابا آرامش بگيره ، اومد تا چشمهاي منتظر به زيبائي باز بشه ، الحق كه اين اسم برازنده است ، نيلوفر گلي كه سپيده صبح با طلوع آفتاب باز ميشه با انرژي روز رو شروع ميكنه.
ديشب ساعت 12 وقتي كه به ماريا زنگ زدم همه خوشحال بودن ، صداي قهقه خنده خونه رو پر كرده بود ، وقتي كه صحبت كردم با ماريا ميگفت برام دعا كنيد ، خيلي خوشحال بود ، بهش گفتم نگران نباش اصلا ، همه چيز خيلي خوب پيش ميره ،تا حالا خدا كمك كرده مطمئن باش كه تا آخرش باهات هست . آخرش براي غريبي و تنهائيش گريه ام گرفت .
ساعت 10.18 دقيقه صبح سميه برام پيغام فرستاد به اين مضمون كه ماريا زايمان كرد .
زنگ زدم شخص ديگه اي موبايل آقا فريدون رو جواب داد و گفت بيمارستان هستن ، خانمشون فارغ شدن ، دل تو دلم نيست كه با ماريا صحبت كنم و بهش تبريك بگم .
ولي قبل از اينكه به خودش بگم براي اينكه بگم اول من بودم كه تبريك گفتم بهش ميگم قدم نيلوفر نورسيده مبارك .