Wednesday, November 15, 2006

نيلوفر


امروز صبح تا سپيده زد نيلوفر هم چشماشو به اين دنيا باز كرد ، اومد تا قشنگي رو به دنيا نشون بده ، اومد تا دل مامان و بابا آرامش بگيره ، اومد تا چشمهاي منتظر به زيبائي باز بشه ، الحق كه اين اسم برازنده است ، نيلوفر گلي كه سپيده صبح با طلوع آفتاب باز ميشه با انرژي روز رو شروع ميكنه.

ديشب ساعت 12 وقتي كه به ماريا زنگ زدم همه خوشحال بودن ، صداي قهقه خنده خونه رو پر كرده بود ، وقتي كه صحبت كردم با ماريا ميگفت برام دعا كنيد ، خيلي خوشحال بود ، بهش گفتم نگران نباش اصلا ، همه چيز خيلي خوب پيش ميره ،تا حالا خدا كمك كرده مطمئن باش كه تا آخرش باهات هست . آخرش براي غريبي و تنهائيش گريه ام گرفت .
ساعت 10.18 دقيقه صبح سميه برام پيغام فرستاد به اين مضمون كه ماريا زايمان كرد .
زنگ زدم شخص ديگه اي موبايل آقا فريدون رو جواب داد و گفت بيمارستان هستن ، خانمشون فارغ شدن ، دل تو دلم نيست كه با ماريا صحبت كنم و بهش تبريك بگم .
ولي قبل از اينكه به خودش بگم براي اينكه بگم اول من بودم كه تبريك گفتم بهش ميگم قدم نيلوفر نورسيده مبارك .

2 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 7:12 PM?? U?U??´??U?...

salam manam ghadamesh be in donya tabrik migam omidvaram hamishe khoshi bahash bashe

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 10:52 AM?? U?U??´??U?...

سلام خانمی.
ایشالا قدم ان نورسیده برای همه تون خیر و خوشی داشته باشه.
و انشاالله که خودش هم با عزت زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه.
هوای خواهریت رو خیلی داشته باشید ها
:*

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?