مدتها بود كه ترامپولين آورده بودن مهد ولي نازنين فقط از پله بالا ميرفت و نگاه ميكرد و كمي شايد تصور ميكرد كه بايد چيكار كنه ، ما هيچ وقت اصرار نكرديم تا خودش تصميم بگيره ، يكشنبه وقتي كه رفتم دنبال نازنين گفت ميخوام برم جامپينگ ، گفتم باشه برو ، 10 دقيقه اول فقط دراز كشيده بود و تكون نمي خورد، كم كم نيم خيز شد و روي دوزانو نشست ، رژي اومد و كمي بالا پائين پريد و نازي فقط نگاه كرد ، بعد از رفتن رژي نازنين بلند شد ، مثل بلند شدن بچه آهو در اولين دقايق به دنيا اومدنش ، كمي پاهاش رو نمي تونست ثابت نگه داره ، نمي تونست بدنش رو بالانس كنه ، ولي بالاخره خواست و تونست و براي اين موفقيت كلي به من و باباجون حال داد.
از يكشنبه به بعد هر شب تا ساعت 7 ميمونيم توي مهد كه نازنين بره ترامپولين و به قول خودش جامپينگ كنه، وقتي مياد پائين لپ هاش ميشه مثل هلو وعرق ميكنه طوري كه انگار دوش گرفته و تا ميشينه تو ماشين خوابش ميبره.