Sunday, November 12, 2006

شب ما با هم

ديشب بعد از مهد كه اومديم خونه نازنين اين كارها رو به ترتيب انجام داده
سرشيشه شير و باز كرده و ريخته توي دستشور حموم ، از مايع صابون ريخته توش و ميگه ميخوام شيشه ام رو بشورم
، تا لباسم رو در بيارم و كامپيوتر و روشن كنم تو آشپزخونه هي داد ميزنه كه مامي يك چيزي بده بخورم ،
با باباجون صحبت كرده ، بابائي از بس خسته اش بود در حين صحبت كردن خوابش برد ، رفت براي 2 ساعت بخوابه و برگرده.
در يخچال و باز كرده از پنير جديد برداشته با انگشت ميخورده ، انگار از مزه اش خوشش اومده قاشق ميخواد
كمي تام و جري ديده ، خسته شده ، مامي غذا ميخوام ، تخم مرغ درست كن ، تا غذا درست بشه 2-3 بار اومده كه ببينم چي ميپزي ، چطوري ميپزي ، با تخم مرغ براش گوجه ، خيار و فلفل دلمه آوردم از طرز خوردنش حال ميكنم
غذا تموم شده ، تام و جري و تاتي هم ديده ، ميگه ميخوام برم حموم ، توي حموم بازي ميكنه ، صداش مياد كه آب ميريزه روي لوازم دو و بر ، وقتي كه داد ميزنه: اصلا اشكالي نداره ، هيچ طوري نسيت . ميفهمم كه كاري كرده ، جريمه اش اينه كه بشورمش و بياد بيرون ، دوباره ميره توي وان و ميخواد كه آبش كنم ، ولي خوب جريمه شده وبايد بياد بيرون ، ميگه حوله دائي جون ميخوام (يعني حوله بدني) كلي ناز ميكنه ، كمترين لباس و ميپوشه و ميگه چادر ميخوام ، چادر ميپوشه ، ميگه مهر بيار ، جانماز باباجون و ميندازم براش ، گريه ام ميگيره ولي نميگذارم كه اشكم رو ببينه ، كلي حال ميكنم با صلوات فرستادن و پچ پچ كردنش ، بعد هم نمازش تموم ميشه ، جا نماز و جمع ميكنه (مچاله) و ميگه تموم شد، حالا شيشه بيار ، شيشه درست ميكنم ، تندي خودش و ميندازه رو مبل ولي خوب ميدونه كه جاش اونجا نيست بايد بياد توي تاب، هي سراغ باباجونش و ميگيره ، و هر بار ميشنوه كه باباجون خواب ،گريه اش ميگيره ، ميگه به باباجونم زنگ بزن اذيتم نكن !!، پا ميشم ميگم ميخواي با مهندس صحبت كني ، زنگ ميزنم مهندس نيست با نرگس صحبت ميكنه ، منم هي بوسش ميكنم و جاي عزيزجون خالي ميكنم ، تلفن تموم شد و برميگرده توي تاب ، تا صداي رسيدن ميل مياد نازنين ميگه باباجون اومد پاشو ، پا ميشم صدا رو قطع ميكنم . آب ميخواد ، آب ميدم دهنش رو ميشوره و شيشه رو بهم ميده و ديگه انگار تا خواب چيزي نمونده ، ولي همش دوست داره حرف بزنه و با من صحبت كنه ، بهش ميگم كه مامان ديگه صحبت نكنيم ، چند دقيقه بعد خواب رفته ، دراز كشيدم كه خستگيم در بره و خواب نازي هم عميق بشه ، پا ميشم كه ناهار فردا رو آماده كنم ، لباسها رو اتو كنم ، دست و دلم به هيچ كاري نميره .

2 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 5:11 PM?? U?U??´??U?...

avaaaaaaaaaaaaaaal:D

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 5:12 PM?? U?U??´??U?...

آفرين كه تونستيد پينگ كنيد:ايكس
خواهش ميشه
دختر نازتون رو از قول من ببوسيد
طفلك از چه گرسنه بوده
مگه تو مهد بهش غذا نمي دن؟

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?