Monday, October 16, 2006

نيلوفر

داره مياد ، داره مياد يه جوجه نوك طلا
جوجه نوك طلاي ما اسمش نيلوفر ، دختر خاله نازنين ، ديشب با نازنين رفتيم براش لباس خريديم ،نيلوفر داره كم كم آماده ميشه كه بياد ،قرار سفر 9 ماه اش تا 1.5 ماه ديگه تموم بشه و بياد بشينه تو دل ماريا ، ما هم بالاخره بايد آماده بشيم ، ماماني و بابائي خيلي منتظرن ، از روزي كه اين خانم طلا اومد بابا فريدون كلي براش نقشه كشيد ، مامان جون نيلوفرهم داره كارهاي سفرش رو درست ميكنه كه بره و پيش ماريا باشه تا قوت قلبي باشه براش ،يادم مياد اون روزهاي اسفند 1383 كه مامان آماده ميشد كه بياد و من همش نگران بودم كه مبادا مامان دير برسه و پيشم نباشه ، روزهايي كه سنگين و آروم ميگذشت، دردهايي كه همش ميگفتم خدايا راحتم كن ، من اصلا تحمل ندارم، بيچاره عزيزجون چه روزهايي براش شب شد به عشق نازنين