گورواش = گوشواره (هيچ وقت سعي نمي كنم اين كلمه رو درست بگه بس كه خوشم مياد از طرز گفتنش)
***
يك حبه آدامس خودم يكي نازنين ، باباجون از راه رسيد ، نازنين ميگه آدامس بده باباجون ، ميگه بده خودم بدم ، دادم بهش ، توي دستش قايم ميكنه و اوني كه دهنيه ميده به باباجون ميگه : اين ماله توئه باباجون ، بابائي ميگه اوني كه تو دستت هست مال منه ، نازنين بدون اينكه كم بياره ميگه همين هست بگير و تا باباجون اونو ازش نگرفت اصرار ميكرد كه ديگه نيست ، ما از زرنگي اين بچه خنده امون گرفته البته واسه اينكه اونم كم نياره با ما ميخنده
***
شيشه شيرش زده زمين شكسته ، ميگه مامان بيا ، بروكن(broken) شده ، بدو ميام كه مبادايي روش راه بره ، تا منو ميبينه زود ميگه : مامان اشكالي نداره ، طوري نيست، اصلن اشكالي نداره ، شب بدو اومد كه باباجون بگير( تيكه شيشه ظريف و بلندي توي دستش بود) بهش ميگم مامان اينو از كجا آوردي ؟ ميگه تو پام بود ، شيشه پاش رو بريده بود ، دوباره همه جا رو چك كرديم دوباره جارو زدم كه مبادائي چيزي مونده باشه ، ولي خوب سوژه اي شده بود براي جلب توجه .
***
5شنبه شب هم كه مهندس و خانواده خونه ما بودن خيلي خوش گذشت ،شب يلدا بود و شب زنده داري ، نازنين هم خوشحال بود كه همه دور هم هستيم و تا آخرين لحظه بيدار بود و مهمون ها رو بدرقه كرد ، صبح جمعه هم ساعت 11 آماده باش زد.
***
جمعه هم كار كار كار ، ، پدر و دختر 2تا كارتن ديدن ( شگفت انگيزان، گارفيلد)، ناهار آبگوشت به خاطر نازنين كه قلم گوشت دوست داره ، ساعت 12.5 شب رفتيم خريد ساعت 2 صبح برگشتيم ، سرماخوردگي شديد ، شنبه هم خانوادگي تعطيل كرديم، يك كم استراحت .