Saturday, December 09, 2006

پارك ، جمعه، خاطره

حدوداي ساعت 3.30 بود كه عزيزجون پيشنهاد داد بريم پارك ، وسايل بازي رو برداشتيم و رفتيم پارك صفا ، هوا خوب بود ، ما هم دست خالي فقط تنيسهاي بدمينتون و توپ واليبال داشتيم ، پارك رو دوري زديم ولي نتونستيم زمين تنيس رو پيدا كنيم، با عزيزجون ياد خاطره پارسال افتاديم كه مهمون داشتيم و جمعه اي اومده بوديم همين پارك ولي عزيزجون نبود، از روزهاي تنهايي و مهمون داري، از روزهاي خستگي ، امسال خيلي جلوتر هستيم نسبت به پارسال ، نه از نظر مالي كه از نظر روحي خيلي بيشتر تونستيم بزرگ بشيم ، خيلي راحتتر از قضاياي دنيوي ميگذريم ، بيشتر قدر همديگرو ميدونيم ، نازنين يك سال بزرگتر شده ، پارسال تازه راه افتاده بود ولي امسال با دور و اطراف خودش كلامي رابطه برقرار ميكنه ، ميبينيم كه ريشه هاي خانواده مون قوي تر شده ، يك خونواده مستقل ، عزيزجون از پيشرفت كارش راضيه ، من هم از زندگي ، وقتي كه نازنين رو ميبينيم بيشتر خوشحال ميشيم كه زحمتهاي ما با اين بچه به نتيجه رضايت بخشي خواهد رسيد.
حدوداي ساعت 6 بود كه از پارك اومديم و رفتيم براي خريد هفتگي ، مهندس تماس گرفت كه با هم بريم بيرون ، خسته بوديم ولي اين از اون پيشنهادهايي بود كه با جون ودل رفتيم ، مهندس تنها دوستي بوده كه توي اين 8سال هميشه و در هر حال همراه ما بوده ، مثل پدر دستمون رو گرفته، مهربوني كرده و شايد من مثل بچه غفلت كردم ، اين از اون دوستي هايي كه ما به پايداريش عشق ميورزيم .
ساعت 9 رسيديم خونه ، نازنين خسته بود ، ديگه داشت آس رو ميكرد ، حدوداي 11 بود كه باباجون خوابوندش كه من به كارهام برسم ، ناهار فردا، كيف نازنين ، چاي ، خواب ، عزيزجون به انار خوردن دعوت كرد ولي انگار من داشتم خواب ميديدم.
صبح نازنين بايد پيش باباجون بمونه تا ساعت 12 ، من زود حاضر شدم كه بيام سركار، نازنين هم بيدار شد ، شير توت فرنگي خواست ، دادم بهش و دراز كشيد ، گفت من حاضر بشم كه بريم مهد؟ گفتم امروز باباجون تو رو ميبره مهد من بايد برم ، يواشكي اومدم بيرون ولي دلم انگار توي خونه جامونده بود امروز دستش تو دستم نبود .
تا رسيدم سركار زنگ زدم ، نازنين ميپرسه مامان كجا رفتي؟ اومدم اوفيس مامان جان ، نازنين ميگه : مواظب خودت باش،بهش ميگم چيكار ميكني؟ ميگه دارم ميرم بالا ، ميپرسم از كجا؟ ميگه :تو ديوونم كردي مامي ديگه دارم ميرم بالا

2 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 11:27 AM?? U?U??´??U?...

baba torokhoda ping konid:D

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 1:07 PM?? U?U??´??U?...

khoda ro shokr ke behetoon khosh gozashte.
nazdoone ro beboosid.
:* :)

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?