Saturday, January 31, 2009

ترالی من گم شده!!!

معمولا ما آخر هر هفته خرید سوپر میریم و خوب 99% موارد نازنین با من هست , بهترین حالت اینه که بشینه توی ترالی و من خرید کنم البته اول خریدهای نازنین که مشغول خوردن بشه و بعد خریدهای متفرقه ولی خوب راستش نازنین خیلی از نشستن و ساکن بودن توی یک جا خوشش نمیاد و ترجیح میده که خودش راه بره و هرچی میخواد برداره که من باید یک قلم جنس بخرم و تمام سوپر دنبال نازنین بگردم , امروز هم با هم رفتیم خرید ولی یک فرق با همیشه داشت اینکه جمعیه صفا برای بچه ها ترالی های کوچکی گذاشته بود که همه یکی یک دونه دستشون بود که یا خریدهای مادرشون بود یا خودشون , نازنین هم یکی داشت و منو دنبال خوش میکشوند که من اینو میخوام و اونو میخوام که باید ازیک طرف به طرف دیگه میرفتیم که نازنین خرید کنه , در این بین من هم خرید میکردم , نازنین سبدش پر شده بود و من هم منتظر بودم گوشت و قبل از من یک نفر دیگه سفارش داده بود و منتظر بود ,هر 2 دقیقه نگاه می کردم که نازنین هست یا نه که میدیدم چیزی میاره و میگذاره و میره خیالم راحت میشد , بعد از کمی ترالی همون جا بود ولی نازنین پیداش نبود , سفارش دادم و تا حاضر بشه گشتم دنبال نازنین که دیدم گریان با سکیوریتی داره میاد و تعجب نکردم که گفته بود که دنبال ترالی میگشته و فکر میکرده که ترالی گم شده!!!
تا خود خونه اون دوتا پلاستیک خریدشو به کول کشید و آورد و به من نداد , با یک فکر خوب بعضی وقتها حس مسئولیت بچه ها خیلی خوب تکون میخوره