Sunday, January 27, 2008

نازنین شب سخت میره توی تخت خودش بخوابه و تفره میره که من میخوام تو تاب بخوابم یا پیش مامانی یا بابائی بخوابم , همیشه ما میگفتیم که میریم ما تو تخت تو میخوابیم اگه تو بیای تو تخت ما ولی نازنین باور کرده بود که ممکن نیست تا اینکه یک شب بابا رفت تو تخت نازنین خوابید اولش نازنین هی گفت : بابائی تخت من میشکنه نرو بخواب ولی خوب تا صبح باباجون اونجا بود
اولین سوال صبح نازنین این بود که بابا کجاخوابید؟ گفتم تو تخت شما , گفت: خوب شد که از شب تخت من نشکست مامانی
ولی از اون شب کما بیش تهدیدها هم بی اثر شده چون نازنین متوجه شده که ما میتونیم تو تخت اون بخوابیم .
***
کم کم نازنین شیطنت وشروع کرده به خصوص روزهای که نمیره مدرسه و تقریبا برنامه ای نداره باید به فکر اون روزها بود , چون خیلی اذیت میشیم , تا جائی که من بتونم میبرمش پارک , خرید و بالاخره هر چیزی که بیرون از خونه نگهش داره تا بتونه انرژی مصرف کنه.
***
تا امروز میتونه تا عدد 6 بنویسه و تا 20 بشمره و حروف الفبا رو تا M یاد گرفته , خوندن هم تلاش خودش و میکنه , فرانسه هم شعرها و اصطلاحاتی یاد گرفته که ما بیشتر ازیادگیری سومین زبان خوشحالیم , هر از چند وقتی کارهای هنری رو هم میاره خونه که بین من و بابا تقسیم میشه , نقاشی که تو وقت آزاد میکشه هم خیلی خوب شده طوری که اینبار که نقاشی از مدرسه آورد بابائی پرسید : باباجون تو اینا رو کشیدی من که باور نمیکنم.
***
داریم با پریسا و سولماس میریم پارک که نازنین میگه: مامانی بریم حال بگیریم خیلی خوش میگذره (حال میده)
بنشونیده =نشسته بود
ترابل نکن منو
***
یک نمونه از تلفن جواب دادن نازنین:
سلام خانم عودی خوبی
کجائی؟
آخه شما که پسر نیستی چرا میری سرکار ؟
مامانی گفته با شما و محمد کاظم میریم پارک آش بخوریم
مامانی آش درست کرده
میره آرایشگاه ابروهاشو درست کنه میاد خونه بعد ما میایم
بابا دراز کشیده خسته است
مامانی دستش بنده , گوشی با مامانی صحبت کن, خدا حافظ
***
حالا دستور غذا میده که چی میخواد, نوودلز, آش, رایس و چیکین و استخوان, سوپ, من هم قند تو دلم آب میشه و هر وقت بخوام در مورد غذا نظر خواهی کنم نازنین هم تو لیست هست!