امشب رفته بودیم جائی دیدنی , دخترهای خانواده نازنین و دست انداخته بودن که میخواهی برادر ما شوهرت بشه ؟
نازنین هم بدون رودربایستی گفت : ما یک شوهر خوب داریم ولی اینجا نیست جمعه میاد اسمش هم حمید دیگه هم شوهر نمیخوایم
همه از خنده به خودشون میپیچیدن که ما از خودت خواستگاری کردیم نه از مامانت