نازنین هر شب که میخوابه و هر صبح که بیدار میشه , بدون شک این دو سوال رو میرسه, مامان کی ما میریم دبی؟ کی بابائی میاد؟
سوالهای دیگه هم داره از جمله :
مامان من میتونم دبی که رفتم دوباره شیشه بخورم؟!!!
مامان بریم دبی که من میخوام توی تابم بخوام!
مامان دلم برای نگین تنگ شده کی میریم دبی؟
مامان به بابائی میگی که فیلم های بچگیمو بیاره؟
****
نازنین داشت تعریف میکرد که فصل پائیز برگهای درختها رنگش عوض میشه و کم کم میریزه , میگفت که مامان میدونی وقتی زمستون میشه مثل اینه که درختها shave کردن و دیگه هیچ برگی ندارن !! از تشبیه جالبش خوشم اومد
****
گوشت وائی بر وزن نانوائی
***
ناراحتی این روزهای نازنین پیدا کردن دوست!!!
***
دوشنبه مدرسه به مناسبت thanksgivingتعطیله , از یک هفته قبل به شکلها و طرحهای مختلف دارن بوقلمون درست میکنن.
30 اکتبر هالوین , نازنین هم میخواد که امسال لباس بپوشه و برای قاشق زنی بره ,براش دنبال لباس هستم
***
در همسایگی ما یک زن و مرد مسن و باحال زندگی میکنن, نازنین هر وقت که اونا رو میبینه چشمش روشن میشه و باهاشون خوب گرم صحبت میشه , 2روز پیش خانم خونه گلهای پائیزه کاشته بود و با نازنین در مورد مناسبتهای این ماه صحبت کرد گفت بیا شب هالوین برام شعر بخون من هم بهت هدیه میدم , و برنامه های یک سال رو بهش گفت , گفت بهار میاد دنبال نازنین که با هم گل های بیرون خونه رو بکارن , گفت که برای تزئین درخت کریسمس صداش میکنه که کمک کنه, و و و