3 روز تعطیلی عید اضحی , خوب بود چهارشنبه رفتیم خرید برای خاله ماریا روز بعد فستیوال و جمعه هم رفتیم ممزر ( مسائل پیش آمدة)
دیروز دائی سمیع اومده بود خونه ما به نازی رقص یاد میداد , اینقدر زود و قشنگ یاد گرفت که ما ها مونده بودیم ( قربون اون دستت برم)
فستیوال برای نازی به اون همه جمعیت و صدا خیلی جالب بود و تقریبا میشه گفت متحیر شده بود.
دیگه چی بگم که نازی خیلی شیطون شده همه میگن کاراش به پسرها شبیه , اصلا طاقت نداره که یک جا برای چند دقیقه بمونه (مامان من شیطون نیستم کنجکاوم , میخوام همه چیز رو بشناسم!!!)
این روزها بابا جون خیلی سرش شلوغ و کارش خیلی زیاد (خدا قوت )