اما دوست داشتن در روشنايي ريشه مي بندد و درزير نور سبز ميشود ورشد مي کند و از اين رو است که همواره پس از آشنايي پديد مي آيدو در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنايي را در سيما و نگاه يکديگرمي خوانند و پس از" آشنا شدن" است که" خودماني" ميشوند.
دو روح نه دو نفر.
که ممکن است دو نفر با هم در عين رودربايستي ها احساس خودماني بودن کنند و اين حالت به قدري ظريف و فرار است که به سادگي از زير دست احساس و فهم مي گريزد و سپس طعم خويشاوندي و بو خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار و آهنگ و کلام يکديگر احساس ميشود و از اين منزل است که نا گهان خود به خود دو همسفر به چشم مي بينند که به پهندشت بيکرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لک دوست داشتن بر بالاي سرشان خيمه گسترده است و افق هاي روشن و پاک و صميمي"ايمان" در برابرشان باز ميشود و نسيمي نرم و لطيف_همچون روح يک معبد متروک که در محراب پنهاني آن خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمي درد آلود نيايش مناره تنها و غريب ان را به لرزه در ميآورد_هر لحظه پيام الهام هاي آسمان هاي ديگر را دارد.
عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن دردريا شنا کردن .
عَشق بينايي را ميگيرد و دوست داشتن ميدهد.
خدايا به آنان که دوست ميداري بياموز که عشق از زندگي برتر است و به آنان که دوست ترداري بچشان که دوست داشتن از عشق برتر.
دکتر علي شريعتي