نازی: توتو
روز 5شنبه صبح روی بالکن یک قمری نشست و نازی هم که از پنجره داشت بیرون رو میدید خیلی هیجان زده شده بود , بهش گفتم مامان توتو ,تا شب همش می گفت توتو و با انگشت اشاره میکرد.
پنجشنبه رفتیم پارک مهمون داشتیم و نازی یک دقیقه هم زمین ننشست و کلی بهش خوش گذشت .