جمعه مثل همیشه شروع کردم به شستن لباسها , چون بابا خونه نبود و نمی تونستم نازی رو تو خونه تنها بگذارم ,گذاشتمش توی تخت که با اسباب بازیهاش بازی کنه و رفتم,هنوز 5 دقیقه نشده بود که دیدم دم در ایستاده , داشتم شاخ در میاوردم!!!! بغلش کردم, با خودم فکر کردم چطور ممکنه از تخت اومده باشه بیرون ؟؟؟ دوباره گذاشتم توی تخت و نگاهش کردم که چطور میاد بیرون آخه مگه میشه بچه 14 ماهه از 1.5 متر ارتفاع ؟؟؟؟؟؟!!!!! دیدم پاشو میزاره روی فاصله بین دوتا لبه و خودش رو با دستش میکشه بالا , یک پا رو بلند میکنه و میگذاره اینطرف و خودش رو پرت میکنه روی رختخواب ها و میاد پائین, چطور یاد گرفته بود یا فکر کرده بود و این راه رو پیدا کرده بود نمی دونم ولی از وقتی که نازی داره هوشیارتر میشه به قدرت خدا و خلقتش بیشتر ایمان میارم .