دیروز فقط 3-4 ساعت مهد بود که فقط با محیط آشنا بشه,اولش دوست داشت و دوست هم پیدا کرده بود ولی بعد از ساعت رسمی که بچه ها رفته بودن کلی بی قراری کرده بود طوری که ناهاری هم که خورده بود بالا آورده بود بس که گریه کرده بود.
امروز اولین روز رسمی مهد کودک نازنین بود ,صبح ساعت 7با صدای تلویزیون بیدار شد و اول رفت سروقت سه چرخه,براش صبحانه اوردم که نخورد حتی شیر هر روز,کمی با وسایلش که آماده دم در گذاشته بودم بازی کرد, لباس رسمی مهد رو پوشید , من هم هی قربون صدقش رفتم بس که ماه شده بود با این سارافان , برای باباجون فیلم گرفتم.
تمام مسیر تا رسیدیم مهد هر چی نگاهش میکردم خدا رو شکر میکردم اینقدر ماه شده بود مثل فرشته ها, معصوم و مظلوم.
ما امیدواریم که این مرحله از زندگی که به تازگی وارد شده رو به خوبی پشت سر بگذاره و شروعی باشه برای آینده ای موفق