ديشب نازنين وقت خواب
نازي: مامي
من: جونم
نازي: مامان
من: بگو مامان
نازي: مامان
من: عزيز مامان
نازي : بابا
من : !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سه شنبه حالم خوب نبود و نازنين با مهندس رفت مهد، توي راه نازنين به مهندس ميگفته : مامي دل درد ( و دستش روي ميگذاشته روي دلش)
تازگيها فهميدم كه نازنين علاقه زيادي به آشپزي داره و همش ميخواد سر در بياره من چي ميپزم ، چيكار ميكنم ، چي توي قابلمه است و كلي توي آشپزخونه با من هي كل كل ميكنه و هم خودش حال ميكنه و هم به من انرژي ميده هم ميگيره.