نازي: بابا مامي خوابيده
بابا: چرا خوابيده
نازي: خسته شده
بابا: چرا؟
نازي: كار كرده
بابا غش كرد از خنده و سفت گرفته بودش و بوسش ميكرد ، من هم كه دراز كشيده بودم از حرف نازي خنده ام گرفته بود.
نازي لپتاپ بابائي ورداشته و ميخواد باهاش بازي كنه ،
بابائي : نكن باباجون خراب ميشه
نازي: نچ كار دارم
بابائي: ميخنده و دست نازي رو از رو صفحه كيبورد ور ميداره
نازي: نكن كار دارم
نازنين اصلا نمي خواد بخوابه تا ميبينه ما بيداريم حتي اگه از فرط خستگي بي حال باشه، ديشب بهش گفتم كه باهات قهر هستم چون به حرف من گوش نمي كني و نمي خوابي ، گريه اش گرفته بود و رفته بود با بابائي حرف ميزد
نازي: بابا مامي كاتي ( قهر)
بابا در حال كار كردن: خوب بايد بخوابي باباجون
نازي: مامي كاتي
بابا: نه نيست ، به حرف گوش بده
پا شدم بغلش كردم وباهاش حرف زدم آروم شد، بهش گفتم كه باهاش آشتي هستم ولي بايد بخوابه ، شيشه رو گرفت و روي پام خوابيد.