ما موفق شديم ، چند وقت پيش نازي از مهد چيزي ياد گرفته بود كه من خيلي اذيت ميشدم و نمي دونستم بايد چيكار كنم ، با مسئول مهد نگراني خودم رو در ميون گذاشتم و ازش كمك خواستم ، يك روز مهلت خواست و روز بعد مطلبي رو برام فرستاد تحت عنوان Spitting اين برميگرده به حدود 2 هقته پيش شب بعد از اينكه نازي خوابيد، اون مطلب رو خوندم و شروع كردم به كار بستن از صبح روز بعد، و امروز خيلي خوشحالم و گزارش نازي توي مهد نشون ميده كه اين كارو كاملا ترك كرده و من خوشحالم از موفقيت نازي و خودم ، خدا رو شكر ميكنم كه تونستم از اين مرحله سربلند بيرون بيائيم.
قضيه كيك بابائي كه براش نگه داشته بوديم به اينجا ختم شد كه من دو روز بعد كيك رو دادم به نازي كه بخوره اما از حافظه قوي دخترم غافل بودم،
من: مامي جان كيك و بخور بريم
نازي: مال بابائيه
من: بابائي گفته تو بخوري
نازي: نه مال بابائيه
كيك پس داد و دوباره گذاشتم توي پلاستيكش ، در يخچال رو باز كرد ، و با انگشت بهم نشون داد كه بگذارم كجا!!!
نازنين دو هفته است كه دفتر داره و توش كارهايي سركلاس انجام ميده ، چهارشنبه مياره خونه و شنبه دوباره برميگردونه مهد و من هر وقت كه اين دفتر رو مي بينم كلي حال ميكنم ، حالا نازي خطهاي ظريفتر ميكشه و كنترل بيشتري روي حركات دستش داره ، خدايا شكرت
و اما پروژه جديد ماماني: ديروز كه رفتم دوباره مهد براي شكايت كه نازنين زمين خورده و سر زانوش خراش برداشته، مسئول مهد گفت : ميخوام ازتون يك خواهش بكنم و فضولي و يك راه حل با هم پيدا كنيم ، وزن نازنين بالاست ، چيزهاي كه ميفرستين براش كالري بالا داره، بايد به دايت بچه توجه كنين و ببرينش روي رژيم سبزي و ميوه و از گوشتها هم ماهي يا هر گوشتي كه بهش ميدين كبابي باشه ، كربوهيدارت ها رو به حداقل برسونين و گرسنگيش رو با سبزي هاي حجيم مهار كنين.
نامه اي كه براي مرخصي نازي درست كردم و بهش دادم و گفتم كه سعي ميكنم توي اين سفر كه بيشتر وقت آزاد دارم اين كارو بكنم
به من سه ماه وقت داد كه وزن نازي رو كه 4 كيلو بالاتر از نرمال هست رو كم كنم و خيلي شديد تاكيد كرد كه بايد به فكر آينده بچه باشم، يك چيز جالب ديگه اينكه بهم گفت سعي كن بيشتر با بچه باشي و ساعتهاي كاري خودت رو كم كن حداقل تا وقتي كه بچه ميخواد بره مدرسه اين رو در نظر داشته باش ، اون بيشتر از ما به تو نياز داره.