امروزصبح
نازي: سلام مامان
من از تو آشپزخونه: سلام
نازي: مامان
يك غلطي زد توي تخت و گفت: خسته شدم!!!
رفتم بغلش كردم و لبه تخت وايستاده
دستاش رو دور من انداخته ميگه : بوس كنم
اين حرف نازي همانا و كشتي گرفتن ما دو تا براي 15 دقيقه همانا ،تا تونستم فشارفشورش دادم و بوس كردم و جاي باباجون رو خالي كردم.
نازنين از حموم اومده بود سرش رو سشوار گرفتم كه خشك بشه ، تموم كه شد رفته عروسكش رو آورده و ميگه سر اينم سشوار بكش!!!
دوتا عروسك داره كه چند روزيه هي بغلشون ميكنه و ميخوابوندشون و بهشون غذا ميده و لالائي ميخونه و همچنان مشغول بچه داريه.
ديشب به عروسكش ميگفت: Now sleep only!
از وقتي كه دكوراسيون خونه عوض شده نازي هم ديگه تاب نداره، شبها به همين دليل سروقت نميخوابه و تا مياد بخوابه من پاهام بي حس شده و ديگه ناي بلند شدن ندارم، ديشب كه تا نازي خوابيد من هم خوابم برد وقتي كه بيدار شدم ساعت 12 بود ، پاشدم كارهامو تموم كردم و خوابيدم.