Tuesday, August 08, 2006

داستان سوسك ، تنبيه

يك روز كه نازنين رو از مهد تحويل گرفتيم دم در آسانسور كه اومديم بدون هيچ مقدمه اي به انگليسي گفت: سوسك
بهش گفتم يعني چي مامان ، ما مونده بوديم كه اين كلمه رو از كجا ياد گرفته
هفته گذشته كه مي رفتم دنبالش 2 بار دستم رو گرفت كه بيا ببين كه سوسك اينجا هست و توي ظرفي كه نگه ميداشتن آورد بهم نشون داد .
از پرستار مهد پرسيدم كه چرا اينو گذاشتي توي اين ظرف ؟ در جوابم گفت كه مي مي شيطوني ميكنه و نمي خوابه آوردم اينجا كه بخوابه !!!!!!!!!!!!!!من هم حرفشو جدي نگرفتم و گفتم شايد اين روش بيمزه ديگه تكرار نشه
يك شب كه نازنين بيدار شده بود با گريه ، لباسش رو از تنش ميكشيد و اسم اين حشره رو هم ميبرد !!! فهميدم كه ازش ميترسه و به خوابش اومده ( مثل خودم ترسو)
به مهد خبر دادم كه اين روش اشتباه و دختر من دچار ترس شده ، خيلي بهانه آوردن كه ما كنترل حشرات داريم و اين غير ممكن ، و حتي توي اين موقعيت مسئول مهد هم كه من باهاش در ارتباط بودم مرخصي بود، و فقط يك منشي دفتر داشتن كه به كارها رسيدگي ميكرد، من راضي نشدم و خواستم با مدير صحبت كنم ، شماره رو گرفتم و زنگ زدم ، من فقط در حد اين گفتم كه اين روش درست نيست و تذكر بدين ، مدير خيلي تندي كرد كه چرا اين قدر دير به ما خبر دادي و نبايد بگذاريد كه قضايا به اينجا برسه و....و گفت كه تا شما اينو به منشي گفتيد من بلافاصله خودم رسوندم و با پرستار صحبت كردم گفته به خاطر اينكه اينا نمي خوابن من اين كاروكردم !!! و من كلي باهاش دعوا كردم و مطمئن باشيد كه تنبيه ميشه، هم از شدت عمل مدير تعجب كردم هم از جواب مزخرف پرستار .

امروز صبح كه نازنين رو بردم ديدم كه اون خانم داره ميره و به من گفت : به خاطر شكايت شما من بي كار شدم ، مسئول مهد هم صدا زد كه مدير ميخواد شما رو ببينه، خانم مدير گفت كه ايشون براي يكماه تنبيه شده و نبايد بياد سركار ، بعد از اون هم ما بايد تصميم بگيريم براي برگشتش و گفت كه پرستاراي عصر هم عوض شدن و شما هم يادتون باشه كه همه چيز رو بايد به ما خبر بدين چون ما تا شما چيزي نگين ممكن خبردار نشيم، و از هيچي نترسين ما حاظريم هر نوع ضرري رو متحمل بشيم به خاطر راحتي بچه ها.

همه اينها به كنار نگران اون پرستار بودم كه دچار تنبيه شده بود و از حرفهايي كه مدير مهد ميزد كه حتي ميتونست به خاطر اين كارش به پليس شكايت كنه يا حتي كارش به زندان بكشه و خيلي بهش رحم كرده كه اين روش رو انتخاب كرده ، تا رسيدم دفتر به بابائي زنگ زدم و گفتم چي شده، حميد با مدير مهد صحبت كرده بود وچند مورد رو متذكر شده بود از جمله حق و حقوق انساني اون پرستار بود و اينكه اگه لياقت كار با بچه ها رو نداره اذيتش نكنين.

الان زنگ زدم مهد حال نازنين پرسيدم و گفتن حدود يك ساعت خوابيده ، بيدار شده و بازي ميكنه، فكر كردم شايد توي اين مدت نخوابيدن بعد از ظهر هم به خاطر ترس بوده ، كه اگه بخوابه ممكن اون حشره بياد و به قول اون نفهم گازش بگيره.
***
تو آشپزخونه مشغول كارم ،
نازنين از تو حموم داد ميزنه مامان ،
ميگم بله
ميگه : بگو عزيزم ، قربونت برم ، دوست دارم
دوباره صدا ميزنه مامان
ميگم ، عزيزم ، قربونت برم ، دوست دارم ، بگو چي ميخواي
دوباره صدا ميزنه مامان
ميگم ، عزيزم ، قربونت برم ، دوست دارم ، بگو چي ميخواي
ميگه: دستت بنده؟ ، من دارم شلپ شلوپ ميكنم