Tuesday, July 18, 2006

قشنگيهاي زندگي

هر سه ما در صحت ، سلامت و آرامش كامل هستيم .
براي اين آخر هفته برنامه هاي جالبي در نظر گرفتم آخه ... ميخوام عزيز جون تو اين مدت كه كارش زياد بوده و تقريبا ميشه گفت از راحتي بدور بوده سوپرايز بشه.
يكسال دوري كه فقط ديدارهاي چند روزه بينش بوده خيلي بين ما فاصله انداخته، حرفهاي نگفته، كارهاي نكرده، حتي تو اين مدت ذهنياتمون عوض شده، طرز فكر كردنمون عوض شده، ديدمون به دنيا عوض شده، من كه با نازنين بودم و زندگي مستقل از بابائي رو طي ميكردم و حميد كه درگير كار بوده و هنوز هم هست.
ما لازم داريم كه اين دوران سختي كه گذشته رو با خوشيها تلافي كنيم ، عزيزجون ميگه يك عمر وقت داريم ولي من ميگم لحظه رو غنيمت بشمر.
***
با نازنين رفتيم دفتر مهندس ، عمو محسن دوتا دستاش و صورتش رو بوس كرده، مهندس ميگه پس من چي ؟ و هر دو دستش رو ميبوسه نازنين كه شيشه تو دهنش هست با انگشت سبابه ميزنه روي لپش و ميگه اينجا رو هم بوس كن.
---
نازنين از اينكه كفشهاي من يا بابائي رو بپوشه و راه بره كلي حال ميكنه و حتي كفش با پاشنه 10 سانت ميپوشه و راه ميره و ميدوه.
&&&
باباجون خداحافظي كرد و رفت . ما هم رفتيم پيش مهندس ، توي راه برگشت نازنين با جمله هاي پرسشي مختلف از من ميپرسيد كه باباجون رفته ايران؟ باباجون ايران؟ باباجون سركار؟ باباجون ... من هم هي ميگفتم نه، باباجون كار داشته رفته كلينيك كارش تموم بشه مياد. با نگاههايي كه خيلي معني داشت بهم نگاه ميكرد ، يك كم صبر ميكرد و دوباره ميپرسيد.
///
امروز صبح كه بيدار شد هنوز ما خواب بوديم ، اول اومد سراغ من لباي نازكش رو گذاشت رو صورتم انگار كه يك فرشته با نور صورت ادم نوازش بده، بوسم كرد كه اين بوسه برام لذيذتر از شيريني خواب بود بعد هم رفت سراغ باباجون و پتو رو از رو صورتش زد كنار و بوسش كرد ، نمي دونم كه آيا هيچ لذتي بالاتر از اين تو اين دنيا وجود داره؟
***
خوشتر از فكر مي و جام چه خواهد بودن
تا ببينيم سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد كه ايّام نماند
گونه دل باش و نه ايّام چه خواهد بودن
مرغ كم حوصله را گو غم خود خور
كه براو رحم آنكس كه نهد دام چه خواهد بودن