Saturday, July 22, 2006

موفقيت !

از دوهفته قبل شروع كرديم براي تمرين دادن نازنين براي توالت رفتن، ديشب اولين شبي بود كه تا صبح خشك بود. (براي ما كه خيلي خوشحال كننده بود)
5شنبه شب مهمون منزل عمو محسن بوديم، خوش گذشت، نازنين خيلي خسته بود و بي قراري ميكرد.
جمعه صبح به كارتن ديدن گذشت، ناهار دعوت باباجون با موزيك سنتي ، خوابي طولاني ، شب هم رفتيم خريد، دائي و زن دائي شام پيش ما بودن و ما باز هم دير خوابيدم.
نازنين شيرين زبونيهاش بيشتر شده ، كارهاش خيلي قشنگ ، بعضي وقتها دلبري در حد ذوق مرگ كردن ، گريه كردن الكي از ته دل رو به تقليد از بچه ها خوب ياد گرفته، خيلي زرنگ ، خوب ميفهمه، باباجون رو با كارهاش غافلگير ميكنه و بعضي وقتها خيلي تاثير ميگذاره، دوست داره هر جور شده ما رو از اوج هر كاري بكشه بيرون كه با اون باشيم، خجالت ميكشه ، دوست نداره در مورد امور خصوصيش زياد باهاش حرف بزنيم، نميگذاره كسي بهش زور بگه ، بيشتر كاري كه اراده ميكنه رو انجام ميده ، به چيزي كه ميخواد ميرسه حتي اگه بشه با يخ و ترشي ( ميمي رو گاز گرفته بود و سر اسباب بازي دعوا كرده بود).

به عزيزجون ميگفتم كه با تجربه اي كه من دارم هر چند سخت ولي نه هيچ وقت ترجيح ميدادم مجرد باشم و حالا كه ازدواج كردم و بچه داريم با وجود تمام زحماتش به هيچ كس توصيه نمي كنم كه اگه بچه نداشته باشي بهتر، چون بعضي لذت ها دنيا رو نميشه با هيچ چيز ديگه اي عوض كرد ، نه آزادي و بي مسئوليتي مجردي رو با عشق و تاهل ، نه داشتن بچه خوبي رو به صدها راحتي .

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 11:18 AM?? U?U??´??U?...

سلام. چه نازه این دخمل کوچولوی ناز شما.ببوسینش.

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?