Sunday, November 19, 2006

باباجونمه

ديشب نازنين رو گذاشتم توي تاب ، باباجون اون لاين بود ، بهش گفتم كه نازنين داره ميخوابه ، ولي مگه نازي ميخوابيد هي ميگفت : ميخوام حرف بزنم ، باباجون كجاست؟ فكر كنم باباجون مشهد، بابا جون كي مياد، باباجون تو كامپيوتر خوابيده؟
اينقدر سوال پيچم كرد كه بهش گفتم الان باباجون ميخواي چيكار؟ الان وقت خواب بايد بخوابي
نازنين هم ساده ترين و صادقانه ترين جوابي رو كه ميتونست داد و اون اينكه : باباجونمه دوستش دارم يه عالمه
چراغها روشن شد و نازنين با باباجونش صحبت كرد ، تا من خواستم صحبت كنم اونم زود رفت قفل در خونه رو باز كرد و رفت وسط راهرو نشسته با عروسكش . بالاخره با مكافاتي آوردمش خونه ، تا ساعت 10 بيدار بود ، دست و پاهاشو ماژيكي كرد ، مجبور شدم براي بار دوم ببرمش حموم و اينكه هر آتيشي ميتونه ميسوزونه و تنها توجيهش هم اينه كه باباجون نيست .

صبح توي ماشين براي اينكه خواب آلود نباشه هي ازش سوال ميكنم ، كه دختر مامان كي بوده ؟ دلبر مامان كي بوده؟ و اون ميدونه كه جواب همه اينا نازي جون ، يا وقتي كه ميخوادخودش لوس كنه ميگه : د د د ، بهش ميگم جيگر مامان كي بوده ؟ ميگه باباجون ، ميگم ديگه كي ، ميگه نازي جون و باباجون ، حالا نقطه ضعف من افتاد دست نازنين ، قربونش برم كه حواسش جمع