Saturday, April 28, 2007

دنياي وارونه

ديشب نقش من و نازنين عوض شده بود ، نازنين شده بود مامان مهري و من شده بودم نازنين ، عزيزجون هم سر جاي خودش بود ، نازنين ميرفت افيس و من ميرفتم مهد ، دم مهد منو ميبوسيد ، باهام خدا حافظي ميكرد ، سفارش هاي مادرانه ميكرد ، من هم به حرفش گوش ميدادم و كارهايي كه بايد درست انجام بشه و بعضي وقتها نازنين شونه خالي ميكنه رو درست انجام ميدادم ، توي كارسيت مينشستم و كمربند ميبستم ، با ماماني وقتي رانندگي ميكرد صحبت نميكردم ، اول غذا ميخوردم و بعد شيشه ، به جاي بهانه گيري كتاب ميخوندم ، وقتي ميخواستم كاري بكنم به مامان ميگفتم و بي اجازه كاري نميكردم ، تمام كارهايي كه از صبح نازنين كرده بود و به جاش انجام دادم ، باباجون من رو ميبوسيد و ميگفت نازنين و نازنين رو مهري صدا ميكرد و به من ميگفت بايد بخوابي كه صبح راحت بيدار بشي كه بري مهد ، به مامان مهري ميگفت كه به نازنين شام بده كه بخوابه ، كارهاتو بكن بيا بشين فيلم ببينيم تخمه هم بيار چاي هم اينجا هست ، (از امشب نازنين نمي خوابه ) .
خوب بود چون اينطوري ميفهميدم كه كجاها رو اشتباه كردم ،نازنين خيلي خوب نقش منو بازي ميكرد ، ولي من مطمئن نبودم كه ميتونم مثل اون باشم .
***
ديروز دائي جون واميد خونه ما بود ن و به نازنين خيلي خوش گذشت.
***
نازنين حسيني هفته قبل اسمش در babyland montessori ثبت شد براي اول ماه سبتامبر2007