ديشب برگشتي از بازار عزيزجون مسيرعوض كرد و ما ميدونيم كه داريم كجا ميريم، رفتيم بستني خوري ، باباجون با بستني يك بسته فرنچ فرايز هم گرفت، عشق نازنين بستني و سيب زميني با سس گوجه فراوون، نازنين و باباجون از سيب زميني ها خوردن و تهش بود وسايز سيب زميني ها هم كوچيك شده بود، باباجون دستش و برد كه برداره كه نازنين گفت: باباجون يكي يكي بخور ، وقتي به دست باباجون نگاه كرديم ديديم كه دو تا برداشته كه نازنين معترض شده !!!
ديروز هرچي از نازنين ميپرسيديم چي بخوريم ميگفت: قورمه سبزي ، با وجود اينكه ناهار قورمه سبزي خورده بود ولي نميدونم چي شده بود كه همش تكرار ميكرد، شايد از اسمش خوشش اومده بود.
***
من داشتم دنبال لباس ميگشتم ، عزيزجون هم خسته از كار ولي همراه ما بود، نازنين هم توي قسمت كفش بود، بهش سرزدم ديدم داره كفش بچه گونه انتخاب ميكنه ، تا منو ديد با سه جفت كفش با سايزهاي مختلف دويد گفت: مامان ببين براي مهتاب و مهشاد و ستاره كفش خريدم . . دلم ميخواست بگيرم قورتش بدم ولي اين دختر شيطونك من لقمه خيلي بزرگيه ، گرفتم فشارش دادم كه گفت : مامان ولم كن ، رفت كه شايد يك چيز ديگه پيدا كنه
***
ديروز توي بازار نايف همش نازنين و صدا ميكردن "ساراكوچولو" ريحانه" اولش نازنين اعتراض ميكرد كه من سارا نيستم ولي وقتي كه نشستيم توي ماشين بهش ميگفتم نازنين مادر بشين ميگفت: من سارا هستم نازنين نيستم!!!!!!!!