Sunday, June 17, 2007

شب و خواب و قصه

ديشب وقت خواب نازنين ميگه مامان قصه بگو برام تا بخوابم ، شروع كردم كه قصه من در آوردي بگم ، نازنين گفت: مامان قصه گربه بگو، خواستم قصه گربه هاي اشرافي رو بگم كه گفت : يك گربه بگو ، بهش ميگم مامان من چطوري قصه براي يك گربه بگم هيچي بلد نيستم ، ميگه : خوب حالا دو تا گربه

***

ديشب به درخواست خاله مونا قد نازنين اندازه گرفتم دقيقا 99 سانت بود


***

تقريبا يك ماه قبل يك عروسك گوسفند براي نازنين خريدم از شب اول برايش اسم گذاشتيم " ببعي خان" و شروع كردم براي نازنين قصه گفتن از زبون ببعي خان كه كارهاي خوب كه امروز انجام داده رو تشويق ميكنه ، كارهاي نادرست رو ميگه و راه درست انجام دادنش رو هم پيشنهاد ميده ، هر از چند گاهي نازنين ميگه: بگو ببعي خان قصه بگه برام
اينقدر ببعي خان توي بغلش با احساس و سفت ميگيره كه من آرزو ميكنم كاشكي ببعي خان بودم.
***
وقتي كه من و عزيزجون با هم صحبت ميكنيم ، نازنين با صداي بلند و پشت سرهم صدا ميزنه مامان باباجوني ، و ميخواد كه به اون توجه كنيم حتي اگه هيچ كاري هم نداشته باشه فقط ميخواد نشون بده از اينكه ما با هم صحبت ميكنيم ناراحت وبا اون هم صحبت كنيم.
اين هم داستان اين روزهاي نازنين
***
كتاب " اولين تجربه هاي من " كه 10 تا داستان از اين مجموعه توي يك كتاب جمع شده ، مثلا اولين روز مهد، اولين روز شنا، آرايشگاه، اولين سفربا هواپيما ،.... وقتي كه شروع به خوندن ميكنم ميدونم كه 10 تا داستان رو نميشه يكشبه تموم كرد ولي من وقتي كه دراز كشيدم وزن كتاب دستم رو بي حس كرده نمي تونم 4تا بيشتر بخونم ، نازنين اصرار ميكنه كه بازم ميخوام، مامان جان فقط يكي ديگه ميخونم و تموم باشه ؟، نارنين ميگه مامان اول اينو بخون بعد اون يكي ديگه !!!!!!!