امروز اولین روز مدرسه نازنین بود , ساعت 6.30 صبح بیدار شد , حموم کرد و لباس فرم پوشید , شیر خواست , سوار ماشین شدیم , نصفه های " عروسی خاله سوسکه" بود که صدای همراهی نازنین نمی اومد , نگاه کردم که خوابیده , رسیدیم مدرسه ,بیدارش کردم, میگفت که نمیخوام برم , با هم قدم به قدم رفتیم , ورودی KG1 رو پیدا کردم , روی ورقه هایی که رو دیوار بود و لیست 10 کلاس که اون قسمت بود نوشته شده بود , دنبال اسم نازنین حسینی میگشتم که خانمی که مسئول اون سالن بود رسید , شماره 11503 , B کلاس , اسم معلم و بچه های کلاس پشت در زده شده بود, در زدم خانمی درو باز کرد 2 تا از بچه ها گریه میکردن, بقیه 4-5تا دور میزهای گرد نشسته بودن , به داخل کلاس دعوت شدیم , خانم معلم از گوشه کلاس تک صندلی که صاحبش یک هفته دیر به کلاس اومده بود رو آورد ولی یک فرق داشت مال بقیه اسم کامل روی پروانه های رنگی نوشته و چسبیده شده بود , نازنین دل نگران بود, با معملش صحبت کردم و خواستم 10 دقیقه باهاش بمونم, وقتی که خواستم برم معلم گفت: باور کردنی نیست , خیلی شروع خوبی بود
, مشکل سرویس مدرسه حل نشده و تا دوشنبه باید خودم نازنین و ببرم و بیارم, ساعت 3 دم در سالن والدین بچه ها منتظر بودن , دم در هر کلاس خانمی غیر از معلم همراه نانی وایستاده بود , یکی یکی بچه ها رو میداد به مادرها و جلو اسم بچه مینوشت که تحویل به مادر /پدر داده شد, پشت نازنین به من بود , ولی از اون موهای براق پرکلاغی کوتاه پسرونه شناختمش , داشتم فکر میکردم به خودم و ایام مدرسه , که مثل بچه پاندا خودش انداخت تو بغلم ,معملش و دیدم پرسیدم امروز نازنین چطور بود , گفت: خیلی راحت و خوب , خدا رو شکر کردم.
باز هم تونست از این مرحله سرافراز در بیاد , همیشه موفق,شاد و سلامت باشی
باباجون میگه: میدونستم که میتونه