نازنين خيلي وقت كه سوال ميكنه و حرف ميزنه در مورد پسر و دختر ، حتي بعضي وقتها ميگه من پسرم .
رفته بوديم خريد، سه تا مانكن بچه در سايزهاي مختلف اونجا بودن ، نازنين دور اينها ميگشت و دست به دامن دختر ميزد يا به شلوار پسر ، فهميدم كه ميخواد از آناتومي اينها سر در بياره ، رفتم جلو بهش گفتم: مامان ميخواي ببيني دم داره يا پنگ پنگ ؟
گفت: آره ماماني
دكمه و زيپ شلوار رو باز كردم نازنين خيلي مشتاق بود كه ببينه چه اتفاقي ميافته، بهش گفتم: مامان من فكر ميكنم كه اگه ما بخوايم ببينيم چيه تو شلوارش ناراحت ميشه ، چون اين جا ماله خودشه و نمي خواد كسي ببينه براي همين هم شورت پوشيده چون خواسته چيزي كه پراويت خودش هست رو كسي نبينه.
نازنين كمي فكر كرد و گفت : باشه مامان من نمي بينم مال خودمم به كسي نشون نميدم ولي من دم پراناو رو ديدم وقتي كه رفت شوشو كنه.
گفتم : حتما اون نمي دونسته كه شما داري نگاه ميكني وگرنه ناراحت ميشد و اين كار درستي نيست.
ديگه نه من چيزي گفتم نه اون تا حالا در اين مورد حرفي زده ، اميدوارم به جواب سوالش رسيده باشه ، گرچه سوالاي نازنين تموم شدني نيست و اين خوبه .
***
از وقتي كه شكم يك زن حامله رو ديده ، ميگه : من ني ني دارم تو دلم ، يا از من ميپرسه مامان تو ني ني داري ؟ يا هر كس كه شكم قابل ديد داشته باشه.
هر وقت از من سوال ميكنه من براش داستان اينكه چطوري ني ني مياد تو دل آدم رو براش تعريف ميكنم
مامان جون ما هر وقت ني ني بخوايم بايد با باباجون بريم دكتر بگيم كه ما يك ني ني جديد ميخوايم، اون وقت دكتر يك ني ني خيلي كوچيك ميگذاره تو دل ماماني، ني ني كم كم غذا ميخوره و بزرگ ميشه ، وقتي كه اون قد بزرگ شد كه ديگه تو دل ماماني جا نشد ، يك روز خبر ميده كه من ميخوام بيام بيرون ، ما ميريم پيش دكتر ميگيم كه ني ني رو از دل مامان در بياره ....
ديشب رفتيم ديدن الهام كه بچه دار شده و سزارين كرده ، داشت از سزارين ميگفت و به كلمه " بريدن " رسيد ، نازنين تا شنيد گفت : مامان چرا دلشو قيچي كردن ؟ گفتم : چون بايد ني ني رو بيارن بيرون ديگه اونجا جاش تنگ بوده ، زود رو كرد به الهام و گفت : من ني ني دارم تو دلم ولي نمي خوام درش بيارم چون هنوز خيلي كوچيك
من كه فهميدم ترسيده از حرف الهام گفتم : نه مامان جون بزار تو دلت باشه هيچ كس هم كاري به شما نداره
رفتيم خونه ، يك كم بازي كرد و اومد پيش من كه بريم خونه مامان فوضي من ميخوام ني ني ببينم ، گفتم : نه نميشه چون اون ني ني بايد بخوابه و ما نبايد زياد بريم اونجا كه الهام استراحت كنه ، گفت : باشه مامان ولي تو كي ني ني مياري ؟ گفتم : شما ني ني ما بودي ببين عكسها تو حالا بزرگ شدي ، ديگه حالا ما ني ني نمي خوايم ، گفت :مامان پس من با كي بازي كنم
گفتم : برو با عروسكهات بازي كن ، ولي تا وقتي كه خوابيد اينقدر سوال كرد كه ديگه واقعا داشتم جواب كم مياوردم ، خدا رو شكر كه خوابيد وگرنه شرمنده ميشدم و سوالهاي دخترم بي جواب ميموند.