نازنین هفته های اول مدرسه رو سپری میکنه و هر روز با دست پر میاد خونه , یک روز شعر فرانسه میخونه , روز بعد یک مدل رقص یاد گرفته, روزی با شعر جدید و آخر هر هفته با کارهایی که در کلاس انجام داده و اینکه چند تا هپی فیس گرفته , بعضی روزها کفشهاش پر شن و روز دیگه اتو کشیده مثل صبح.
عصر راحت و خوشحال با سرویس میاد خونه ولی صبح از ساعت 6 صبح که بیدار میشه فعل -نمیرم, نمیپوشم, نمیخوام - صرف میکنه تا سوار سرویس بشه چند قطره اشک هم میریزه و لگدی هم میزنه تا بره .
تا از سرویس میپره پائین , میگه: مامان شیشه میخوام , ساعت 6 دیگه ولش کنی از حال رفته ولی تا بتونم مشغولش میکنم که دیرتر بخوابه .
بالش میاره , میگه مامانی دراز میکشم و تام وجری میبینم وقتی تموم شد با هم میریم پیاده روی , بعد از 10 دقیقه 7پادشاه و به خواب دیده.
***
بهش میگم مامان از راه اومدی دستاتو بشور , میگه : مامان اینقدر قهر نزن!!! (سوغاتی ایران)
بهش میگم : مامان اینقدر اذیت نکن امروز آس رو کردی , میگه: تو دوباره شروع کردی؟
بهش میگم : مامان الان لواشک و دیش دیش نخور وقتش نیست بگذار برای آخر هفته , میگه : مامان با من کل کل نکن !!!
میپرسه : مامان میوه ها بالاست یا پائین , میگم : بالا , زود صندلیشو میاره میگذاره پا یخچال و میوه بر میداره.
***
براش زونکن خریدم که ورق هایی که آخر هفته میاره رو بگذارم توش , اولین 5شنبه نشستیم با هم همه ورقها رو پانچ کردیم و گذاشتیم , جمعه تو آشپزخونه بودم که دیدم صدای ورق میاد و نازنین هم بدون سرو صدا شد , رفتم میبینم که همه ورقها رو در اورده و یک طرف انداخته , همه رو دستور دادم بیاره , هر کدوم و از یک جا در میاورد یکی از زیر مبل یک از لای کتابهاش, ازش میپرسم که چرا این کارو کردی ؟ میگه: من این رو زشت رنگ کردم این رو آب ریختم روش با دست کشیدم پاره شد , ... گفتم : حالا اینها رو بگذار سرجاش و یادت باشه دفعه دیگه کارهات تمیز و مرتب باشه و با حوصله کار کنی , این هفته کلی حال کردم که ورقهاشو میدیدم .