Tuesday, November 10, 2009

فراق و اشتیاق

امشب دوباره وقت خواب مکافاتی داشتیم
نازنین: مامان ببین من دیکه بابا رو تو دریم نمی خوام تو هوم ریل میخوام
من: مامان جون چشم به هم بزنی بابا میاد
نازنین: من چشم می زنم ولی بابا نمیاد
گفتم مامان تو شعر بخون من صداتو ضبط می کنم , 2-3 تا شعر خوند هنوز خوابش نمی برد گفتم خوب حالا بیا حرف بزن بگو از چی دلت گرفته, اینا رو گفت:
قبل از اینکه بیام کانادا دلم گاردن می خواست و برف و پت , هنوزم میخوام ولی دیگه دوست ندارم تو کانادا باشم
من 4 تا مدرسه میرم! میخوام که فقط یک مدرسه برم مثل دبی, مثلا مدرسه فارسی رو خیلی دوست دارم ولی امشب مشق فارسی ننوشتم به خاطر 3تا اشتباه مامانم بود, نی نی هم دوست دارم ولی دختر باشه بیشتر دوست دارم ولی اگه پسر هم باشه شاید دوستش داشته باشم , اینجا بچه ها میخوان به زور باهام دوست بشن ولی من نمی خوام باهاشون دوست بشم , امروز که سوار ماشین آرین شدیم اولش فکر کردم که غلط کردم باهاش دوست شدم ولی بعدش گفتم مشکلی نیست , دلم میخواد برم خونه دبی دوباره برم تو تابم تو تختم بخوابم با باربی بازی کنم , اصلا کاشکی خونه دبی و می شد بیاریم اینجا
یعنی به تمام چیزهایی که امروز اتفاق افتاده بود و توی دلش بود فکر کرده بود و حرف داشت بزنه, یک کم سیب و گیلاس و گلابی به خورد مار توی موبایل داد بعد موبایل و داد بهم گفت : دیگه اینم نمی خوام دوستش ندارم
یاد این شعر افتادم
بشنو از نی چون شکایت می‌کند
از جدایی‌ها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش