Tuesday, January 25, 2005

بستنی

نازی مادر خیلی بهانه میگیری
نازی: بستنی میخوام
بستنی رو آوردم نازی, من و خاله نشستیم به خوردن بستنی دیگه خودشو خیلی کثیف کرده بود و دیگه تیکه آخر بود من هم گذاشتم توی دهنم که نازی شکموتر از من شروع کرد به گریه که ما نمی دونستیم بخندیم یا اونو ساکت کنیم.
امروز هم خاله منیر میگفت که توی مسجد برای چیپس گریه کرده !!!! تا نخورده ساکت نشده
""""""""""""""""""""""""""""""""
نازی موبایل منو زد زمین و شکست .
براش یک صندلی خریدیم که روی اون بشینه و غذا بخوره , وقتی روی زمین هست سر جاش بند نمیشه باید دنبالش با قاشق راه بیفتیم .