وای خدای من امروز که رئیس مرخصی منو امضاء کرد نمی دونستم باید چکار کنم .
تاریخ 16 خرداد میریم که به عروسی دوست بابا برسیم و بعدش هم میریم مشهد عروسی خاله ماریا وای که دارم از خوشحالی دیوانه میشم .
کلی کار دارم خدا میدونه که با این وروجک چطوری این همه خرید رو انجام بدم . خدایا کمک کن
دیشب نازی ساعت 4 صبح بیدار شده بود و براش لالایی میخوندم که داریم میریم خونه مون نصف شبی خندم گرفته بود .
چند روزی که نازی مریض نمی دونم مشکلش چیه که اینقدر بی قرار با وجود اینکه دکتر هم بردیمش ولی انگار مشکل از چیز دیگه ایه شاید نازی هم دلش برای ایران تنگ شده !!!