ديشب رفته بوديم جايي براي خريد ، محيط بسته بود، همه با بچه ها و كالسكه به دست با بچه هاي خواب اومده بودن، دختر ما هم كه عاشق بچه اندر كالسكه است، يك كالسكه رو از مادر بچه گرفته و يك كم اينور و اونورش كرد ، بچه از نازنين هم بزرگتر بود ولي زد زير گريه . آقايي هم بچه خوابش رو از جاهاي بي سروصداتر ميبرد كه دختر ما كالسكه اش رو گرفته باباي بچه با نازنين صحبت ميكرد ولي نازنين مرتب ميگفت : هيس بي بي ايز سليپينگ !!!! ما كه داشتيم او صحنه رو ميديديم خنده امون گرفته بود .
روبروي خونه ما خانواده هندي زندگي ميكنن كه دختر يكساله اي دارن ، اسمش تاشو هست ، نازنين تا حالا 3-4 بار رفته خونه اشون ، ديروز تاشو اومده بود خونه ما ، نازنين مثلا ميخواست خيلي مهمون داري كنه ، دستش رو ميگرفت ميكشيد كه بيا جلوتر ، كفشش رو به زور ميخواست در بياره، يا از روي صندلي پاشو ميخواست برسونه به زمين ، بهش بيسكويت دادم هي اصرار ميكنه كه بخور يا ميخواد از آب ميوه خودش بريزه تو ليوان اون كه بيشتر به مهمون بده ، خدايا بعضي وقتها اين بچه اينقدر مهربوني ياد آدم ميده كه تعجب ميكنم .