Saturday, September 30, 2006

هيس

ديشب رفته بوديم جايي براي خريد ، محيط بسته بود، همه با بچه ها و كالسكه به دست با بچه هاي خواب اومده بودن، دختر ما هم كه عاشق بچه اندر كالسكه است، يك كالسكه رو از مادر بچه گرفته و يك كم اينور و اونورش كرد ، بچه از نازنين هم بزرگتر بود ولي زد زير گريه . آقايي هم بچه خوابش رو از جاهاي بي سروصداتر ميبرد كه دختر ما كالسكه اش رو گرفته باباي بچه با نازنين صحبت ميكرد ولي نازنين مرتب ميگفت : هيس بي بي ايز سليپينگ !!!! ما كه داشتيم او صحنه رو ميديديم خنده امون گرفته بود .
روبروي خونه ما خانواده هندي زندگي ميكنن كه دختر يكساله اي دارن ، اسمش تاشو هست ، نازنين تا حالا 3-4 بار رفته خونه اشون ، ديروز تاشو اومده بود خونه ما ، نازنين مثلا ميخواست خيلي مهمون داري كنه ، دستش رو ميگرفت ميكشيد كه بيا جلوتر ، كفشش رو به زور ميخواست در بياره، يا از روي صندلي پاشو ميخواست برسونه به زمين ، بهش بيسكويت دادم هي اصرار ميكنه كه بخور يا ميخواد از آب ميوه خودش بريزه تو ليوان اون كه بيشتر به مهمون بده ، خدايا بعضي وقتها اين بچه اينقدر مهربوني ياد آدم ميده كه تعجب ميكنم .

2 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 9:38 AM?? U?U??´??U?...

Ghataan mehrabooni ro az mamane mehraboonesh yad gerefte.
beboosesh.

 
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 9:38 AM?? U?U??´??U?...

مسلمه که نازنین خانم مهربون شما مهربونی رو از مامان مهری گل و مهربونش یاد گرفته.
خدا حفظش کنه برات عزیزم.

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?