Wednesday, January 03, 2007

درخواست هاي دختر از پدر

ديشب نازنين دير خوابيد ، باباجون هم با لپ تاپ مشغول بود ، نازنين همينطور كه داشت بازي ميكرد با باباجون صحبت ميكرد
نازنين: بابا جان من ساز ميخوام
بابا: ساز براي چي باباجون
نازنين: ميخوام مثل عمو وحيد ساز بزنم
بابا: باشه باباجان برات ميخرم ، بريم ايران
نازنين : كي ميريم هواپيما؟ كي ميريم ايران ؟ من ساز ميخوام
بابا: برات ميخرم باباجون
نازنين يك كم ميره دنبال بازي و دوباره مياد
نازنين: باباجون من كامپيوتر ميخوام
بابا: عزيزم كامپيوتر اينجاست
نازنين: بزار من با كامپيوتر تو ساز بزنم ( انگشتاش روي كليدهاي كيبرد ميبره و صداي باباشو در مياره)
بابا: عزيزم برو با اون كامپيوتر بازي كن
نازنين : بابا من از اين كامپيوتر (لپ تاپ) ميخوام
***
توي پارك انگار حشره اي پاي نازنين رو گزيده و جاش قرمز
نازنين: باباجون ببين مورچه منو گازيده
***