Saturday, June 23, 2007

آخر هفته ،پرفكت

5شنبه كه به لطف يكي از دوستان وبلاگي رفتيم جشن موسيقي خيلي خوش گذشت ، طوري كه برامون شد يك خاطره ، فكر ميكرديم داريم نازنين رو ميبريم ولي انگار براي خودمون هم اين تنوع خيلي دلنشين بود.
نازنين كه بعضي جاها فقط بچه ها رو نگاه ميكرد يا ميخواست خودش هم بره روي سن ، بعضي وقتها هم يا آب ميخواست يا ميخواست بره جوابدهي ، ماهم كه ميخواستيم از برنامه استفاده كنيم هرچي مي گفت انجام ميشد، خوبيش اين بود كه دوچرخه اش رو آورده بوديم و ديگه خيلي كم بغل بود، ولي براي باباجون اينقدر خوب بود كه از الان براي سفر 20 جولاي تصميم گرفت حتما 2جا بره كه موسيقي اون مملكت اونجا باشه ، من هم كه يا حرص ميخوردم بعضي جاها از دست نازي يا ميبردمش اينور اونور و فقط دو قسمت رو تا آخر و بي دقدقه بودم.

2نفر از بچه هاي وبلاگي رو هم ديديم ، برام اتفاق جالبي بود، فكر نميكردم بيرون از دنياي مجازي بشه اين آدمها رو ديد، شايد اگه معرفي نميكرد من نمي شناختم،

با دوربين رفته بوديم ولي حتي يك عكس هم نگرفتيم از مشغوليت!!!، آقايي فالكون به دست راه ميرفت همراه خانم عكاس فيليپيني ، به نازنين گفتم كه بيا عكس بگير ولي حاضر نشد، فقط سوال ميكرد كه چشمهاي اين پرنده كجاست؟ اين چيه توي سرش هست؟ ... تا صاحب فالكون نقاب رو از سرپرنده برداشت كه نازنين چشمهاشو ببينه ، سروصداي پرنده در آومد كه نور اذيتش ميكرد كه ترس نازنين بيشتر شد و فراري بود.
نازنين به باباش گفته بود بابا براي من هم ساز بخر من هم ميخوام ساز بزنم مثل اين آقا.

وقتي خانم خواننده فرانسوي از روي سن اومد پائين نازنين رفت پيشش و باهاش صحبت كرد من فقط ميديدم كه اون خانم ميخنده و دستش رو انداخته دور نازي ، نمي دونم ديگه چي شيرين زبوني كرده اين بچه.

ممنون از بچه هاي وبلاگي دبي به خاطر اطلاع رساني .
***
جمعه مهمون داشتيم ولي چون 5شنبه شب تا 1صبح بيدار بوديم جمعه تا ساعت 10 شيرين خوابيديم ، ساعت 3 مهمون بازي شروع شد تا 6 بعد از ظهر ، بعد هم شناي پدر و دختر ، بعد هم بازار ، ساندويچ هايدا ، ساعت 12 با كلي خستگي رسيديم خونه.
توي منوي هايدا علامت پرفكت از يك سرآشپز نشون داده بود كه نازنين پرسيد اين چيه ؟ بهش گفتم يعني پرفكت ، هي راه رفت و خورد و گفت پرفكت ، ما هم به آخر هفته امون نمره پرفكت ميديم.