تصميم گرفتم كه اگه بشه براي چند روز برم ايران، حال و روزم خيلي جالب نيست
نازنين خيلي روحيه اش خراب به خاطر بابائي ، هيچ راه ديگه اي ندارم اون هم اينكه چند روز تعطيلي پشت سر هم پدر هر دوتامون توي اين جغل جا در ميآد.
اصلا دخترم روحيه نداره اون بچه شاد هميشگي ، بچه اي كه هر وقت از خواب بيدار ميشد جز خنده و ماماني چيزي نمي گفت حالا توي بيداري هم كارش گريه و لجبازيه ،شبها كه بيدار ميشه فقط جيغ ميزنه و نگران و نامطمئن ( خدايا كمكم كن)
5شنبه هم جلسه اولياء مربيان بود توي مهد كه من صبح كل حرفم رو زده بودم ولي براي اينكه فايل كارهاي نازنين رو ببينم رفتم و هم نمي خواستم اين ملاقات رو سرسري بگيرم ، چون از مديريت خواسته بودم كه شركتي كه كتابهاي بچه ميفروشه رو دعوت كنن، 3تا كتاب هم خريدم