وقتي كه نازنين حدودا 9ماهش بود براش بادكنكهاي صدادار و يك نوع بوق پارتي گرفته بوديم كه وقتي توش فوت ميشد تيكه كاغذي كه در انتهاش بود باز ميشد و دوباره بسته ميشد و بوق هم ميزد، بعد از مدتها ديشب اوردم كه باهاش بازي كنه چون اصلا تمايلي به اين بازي نشون نداده بود فكر كردم چطوري ميتونم بهش بگم كه چه لذتي داره !!! يكي گذاشتم توي دهن خودم و يكي هم به اون دادم من كه فوت ميكردم اون بال بال ميزد ولي مال خودش باز و بسته نمي شد ! اون به خودش كلي فشار مياورد ولي باز هم نميشد توي صورتش فوت كردم اون هم ميخواست اين كارو بكنه كه فوت كرد و بالاخره شددددددددددددددددددددد ولي خودش هم متوجه نشد چطور ؟ سه بار اين كارو كردم تا فهميد كه دليلش فوتيه كه توش ميكنه ، حالا هر دوتامون خوشحال بوديم اون كه موفق شده بود و من كه بهش تونستم ياد بدم و لذتش چند برابر شد.
صبح حال نازنين خوب نبود و قبل از اينكه بيام دفتر بردمش دكتر ، وقتي رسيديم مهد همه مهد رو تزئين كرده بودن به خاطر كريسمس ولي نازي خيلي سر حال نبود .