Monday, January 02, 2006

روزهاي گذشته

شنبه شب دعوت مهندس شام بيرون بوديم و براي تحويل سال و ديدن آتيش بازي هم رفتيم جميرا بيچ ولي هوا خيلي سرد بود ، نازنين تا ساعت 1.5 صبح بيدار بود و اصلا انگار نه انگار كه چندين ساعت از وقت خوابش ميگذره فقط راه ميرفت از اينور به اونور ديگه انرژي من شده بود صفر بلكه يك كم هم پائين تر.

ديروز از صبح تا شب ساعت 11 بازار بوديم براي خريد هر دو خيلي خسته بوديم نازنين خيلي بيشتر از من، فقط بينش 3 ساعت اومديم خونه كه نازنين خوابيد ولي خدا رو شكر سعي كردم 80% كارم رو انجام بدم .

امروز صبح وقتي كه ميخواستم لباس نازنين رو تنش كنم و بريم مهد گفت كه نمي خواد بپوشه و دستش رو نشونم ميداد كه گاز گرفته بودن !!! فقط همين و كم داشتم كه نازي از مهد هم زده بشه ، اميدوارم اين مدت كه ميريم مسافرت اين اتفاق براش كم رنگتر بشه و دوباره مثل گذشته مشتاق بشه

ديشب لاي پنجره باز بود و من و نازي هر دو سرماخورديم من عطسه ميكنم نازي سرفه ، صبح كه بيدار شدم براي شير نازنين اصلا نميتونستم نفس بكشم بس كه سردم بود نمي دونم چطوري اسپري بيني پيدا كردم ولي بعدش يك ذره راحت شدم.

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 1:28 PM?? U?U??´??U?...

خوشحالم که حالتون خوبه و بهتون خوش گذشته.ما که از سر و صدا دیوونه شدیم.دوستم گفت جمیرا هم همینطور بوده.نازگلک رو ببوس.راستی ایمیلت رو چک کن..............

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?