صبح آماده ميشيدم كه بريم بيرون نازي هم دنبال من بود مثل اين بچه اردك ها هر جا ميرفتم ميومد و هر كار ميكردم اون هم ، رسيديم دم در جورابها مو پوشيدم و روسري سرم كردم نازي هم گفت كه جوراب و روسري ميخواد ، نازنين رفت يك روسري برداشت و اومد ، روسري پوشيد ، از اونجا كه ديشب كالسكه اش رو شسته بودم ، مجبور بود كه راه بياد توي دلم قند آب ميشد و همش خنده ام ميگرفت ، جوجه اردك من خيلي بازيگوش و عقب ميموند و مجبور ميشدم دوباره با كلي وسايل برگردم و دستش رو بگيرم.