Monday, March 06, 2006

عين مامان

صبح آماده ميشيدم كه بريم بيرون نازي هم دنبال من بود مثل اين بچه اردك ها هر جا ميرفتم ميومد و هر كار ميكردم اون هم ، رسيديم دم در جورابها مو پوشيدم و روسري سرم كردم نازي هم گفت كه جوراب و روسري ميخواد ، نازنين رفت يك روسري برداشت و اومد ، روسري پوشيد ، از اونجا كه ديشب كالسكه اش رو شسته بودم ، مجبور بود كه راه بياد توي دلم قند آب ميشد و همش خنده ام ميگرفت ، جوجه اردك من خيلي بازيگوش و عقب ميموند و مجبور ميشدم دوباره با كلي وسايل برگردم و دستش رو بگيرم.

1 U??¸?±:
Anonymous Anonymous ?¯?± ?³?§?¹?? 5:10 AM?? U?U??´??U?...

nini payberah donya oomad be webloge man sar bezanid

 

Post a Comment

<< ?µU??­U? ?§?µU?U?